جدول جو
جدول جو

معنی یک رسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

یک رسیدن
(لَ / لِ تَ / تُ کَ دَ)
فرداًفرداً رسیدن و ملاقات کردن همدیگر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر رسیدن
تصویر سر رسیدن
ناگهان از راه رسیدن، فرارسیدن موعد کاری، فرارسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ زَ دَ)
نفع رسیدن. منفعت بردن:
گر از حق نه توفیق خیری رسد
کی از بنده خیری به غیری رسد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیش از دیگری واصل شدن. ملحق گشتن قبل از دیگری. سبقت در وصول داشتن، از کالی برآمدن و پخته شدن میوه ای زودتر از دیگر میوه های هم صنف خود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
با تأخیر آمدن. با فاصله از موعد مقرر فراز آمدن:
داستان گر درست و دیر رسید
او بگاه آمد و بگاه رسید.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا تَ)
مجتمع گردیدن به جایی. (آنندراج). رجوع به یکسر و یکسره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ لَ / مُ مِ لَکَ دَ)
کرشیدن. کریسیدن. (فرهنگ فارسی معین). فروتنی کردن، فریب دادن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرشیدن و کریسیدن شود، کوشیدن. کوشش کردن. سعی کردن. جهد نمودن با همه توانایی، بحث کردن. مباحثه و منازعه نمودن، دره کشیدن، چین خوردن، فراهم آوردن و جمع کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پیش از دیگری رسیدنملحق گشتن قبل از دیگری، پخته شدن میوه زودتر از میوه های هم صنف خود
فرهنگ لغت هوشیار
ناگهان رسیدن ناگاه حاضر شدن: به سبب تعمیر جاده راه بسته شد سه اتومبیل دیگر هم سر رسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرسیدن
تصویر کرسیدن
فریب دادن، فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزدیک رسیدن
تصویر نزدیک رسیدن
نزدیک شدن: چون لشکرباونزدیک رسیدندوگرفتاری خودجزم کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرسیدن
تصویر کرسیدن
((کَ دَ))
فریب دادن، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی معین
منقضی شدن، تمام شدن، وارد شدن (ناگهانی)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یکی از فنون کشتی محلی استپس از اعلام شروع بازی توسط میان
فرهنگ گویش مازندرانی
معادل چهارمترمربع از مساحت زمین که در موقع فروش علوفه ی
فرهنگ گویش مازندرانی